طلاق عاطفی (یادداشت یک تماشا – بازیگر)
فرحناز زرین نعل
این نخستین یادداشت من در مورد تئاتر شورایی نیست! اما نخستین یادداشتی است که از من خواسته شده در رابطه با آن بنویسم. این نوشته به اجرای گروه تئاتر شورایی تهران در روز ۱۹ اسفند ۹۱ در سالن استاد ذوالفقاری فرهنگسرای ارسباران می پردازد.
تئاتر شورایی در واقع نوعی گمانه زنی بر رویدادهای دراماتیکی است که توقع تغییرشان را نداریم ، اما توانایی اش را چرا.
در واقع تغییر و حتی بسط یک تئوری از پیش تعیین شده ، ارزش گذاری رویدادها و تحمل انتقاد گزنده ی موجود در بداهه پردازی های دراماتیک تماشاگران، هر یک به نوعی در جلوه بخشیدن به منظره ی آرمانی قاب شده در چارچوب منعطف تئاتر شورایی به ایفای نقش می پردازند.
همچون سایه ای آنان را تعقیب می کنم.
در کمین هر لبخند، حرکت ،نگاه و کلامشان زیر پوست سکوت قوز کرده ام.
و می نویسم…آن چیزی که به تصویر کشیده می شود… نه آنچه در تصور است.
و کسی چه می داند؟
شاید میراثی باشد از آن چیزی که شما نمی بینید… از روزهایی که بر عمر تئاتر شورایی می افزاید بدون آن که پیشانی را به چروکی یا عرقی نشانده باشد.
خاطرات تئاتر شورایی
بگذار این گونه شروع کنم.
همه چیز مبهم است. در یک لحظه بازیگرها تصمیم می گیرند کدام نمایش را بازی کنند. کدام نقش ها را تصدی کنند. و راستی! چه کسی قرار است صحنه را بچیند؟
خب! منطقی است که یک تلفن بخواهیم … و البته اصلا غیر منصفانه به نظر نمی رسد اگر نظافتچی فقط چند ساعتی «تی» خود را به ما قرض بدهد.
-البته که برای بازی است! ما فقط با آن بازی میکنیم. در واقع حتی برای یک کنشگر فرهنگی هم وحشتناک است اگر به راستی آن «تی» را به دستش بدهند…اینطور نیست؟ – خب..ما چیزهای بیشتری نمی خواهیم! ..نیاز داریم… اما نمیخواهیم.
جوکر دست می زند..
این یعنی دیگر وقت نداریم که به چیزهای بی مزه بخندیم . تمرین را شروع کنید.
- در حقیقت من فکر میکنم به چیزهای الکی خندیدن بد نیست…الکی خندیدن بد است-
صحنه پر از واکنش ها و نماها و دیالوگ های از پیش طراحی شده می شود.
این قرار است پرده ی اول باشد.
در خانه ی زوج جوانی هستیم که مشغول تمیز کردن خانه ی جدیدشان هستند و انتظار رسیدن میهمان هایی را می کشند که به مناسبت تولد خانم خانه به منزلشان دعوت کرده اند.
خانه تمیز…خانم سر حال…و آقا متفکر و مشغول کار نظافت..
کسی چه می داند…شاید آقا به سمت نظارت بر پروژه ی مهمی در پتروشیمی فکر می کند…و این که اگر این سمت به وی تفویض شود راستی که آدم خوشبختی می شود.
و خب! مثلا خانم می تواند از این که همسرش به مناسبت سالروز تولد او این تدارک مفصل را دیده است تا این اندازه سر حال باشد.
مهم این است …که دقیقا همینطور هم هست
همینطور است تا جایی که با تلفن نابهنگام – یا شاید هم دقیقاً بهنگام – منشی شرکت، آقا از فکر رسته و خانم به فکر فرو می رود.
خوشحال می شوید اگر چنین ارتقای مرتبه ای در محل کارتان رخ بدهد…
خب! البته من مطمئن نیستم اگر مجبور باشید برای تکمیل و البته تضمین خوشحالی تان جهت شرکت در جلسه ی غیر قابل اجتنابی که محور بحث در آن خود شما هستید و بنا براین آخرین کسی خواهید بود که می تواند از حضور در آن امتناع ورزد، در جشن سالروز تولد همسرتان غیبت کنید، او هم به اندازه ی شما احساس خوشحالی و خوشبختی کند.
نمایشی که قصد داشت نظر شما را بداند…
آقا می رود… خب! تقریبا من کسی را سراغ ندارم که وقتی تلفن همراهش به صدا در می آید کلمه ی « ببخشید» را به جای همسرش به شخص پشت خط بگوید.
این نخستین پرده ی نمایش است…
در پرده ی بعد خانم و آقایی مشغول نظافت خانه هستند…دکور تغییر نکرده است…(البته ما تقریبا چیزی به نام دکور نداریم…اما به جایش تخیل خیلی خوبی داریم…سعی میکنیم باور کنیم که مخاطبانِ مان هم همینطورند)
جوکر عبارت «دوسال بعد» را اعلام می کند.
خانم و آقا با حسرت و شوق به اثاثیه ی خانه نگاه میکنند و به خوشبختی اجتناب ناپذیر مالکین آن فکر میکنند.
خب! چه فرقی می کند؟
بیاید فکر کنیم در حال توصیف خواهر و شوهر خواهر تازه نامزد کرده ی خانم خانه که تازه از شهرستان آمده اند هستیم.
خانم و آقای صحنه ی نخست وارد میشوند.
خانم بسیار گرفته به نظر می رسد. خب!
در نهایت متعجب نمی شویم وقتی توصیف متفاوت آن دو را از میهمانی ای که در آن بوده اند می شنویم.
بحث…دعوا…کینه…الفاظ درشت…
طلاق عاطفی…
موضوع نمایش ما! راستی چه چیزی می تواند آنقدر بد باشد؟
خانم از تنهایی های خود وبی توجهی های همسرش شکایت میکند.
راستی…چند نفر از آدم هایی که میشناسیم ترجیح میدادند زندگی را با همسرشان بگذارنند تا با دفترچه ی بیمه و حساب بانکی اش؟
یا کسانی که از پدر لذت می برند ، نه عکس قاب شده با روبان مشکی روی تاقچه و وصیت نامه ای شامل ارث چند میلیاردی.
خب!
ما که روانشناس نیستیم… همینطور مددکار اجتماعی…
ما کنشگر فرهنگی هستیم…
مهم نیست که طلاق عاطفی فرهنگ است یا ضد فرهنگ…. مهم این است که شما در مورد آن صحبت کنید…یا حتی روی صحنه ی تئاتر آن را تجربه کنید.
چه کسی می خواهد کمک کند؟
آیا ترجیح نمی دهید این آخرین باری باشد که در زندگی تان با این موضوع رو به رو می شوید؟
راستی که اگر همین الان راهکاری پیشنهاد ندهید امکان این که مجبور بشوید در آینده به تنهایی برای آن چاره ای بیندیشید را دو برابر کرده اید.
تئاتر شورایی چیست؟
مردی که به جای آقا روی صحنه می آید و با چرب زبانی عذر خود را برای رفتن به جلسه ی اضطراری اش موجه می کند.
دیگری از دستاوردهای شغل جدید و آینده ی روشن و اهمیت جلسه ی امشب برای زندگی هر دونفرشان سخن می گوید.
در صحنه ی جدال ، خانمی داوطلب حضور در صحنه و بازی در نقش خانم بازیگر می شود و ضمن بازی خود سعی میکند با اصلاح روش خانم بازیگر مبنی بر ترک منزل و متوقف کردن روند بحث با همسر ، راهکار گفتگوی مسالمت آمیز را ارئه دهد.
در اثنای پیشنهادات تماشاگران با خود فکر میکردم ، راستی تئاتر شورایی قابلیت حذف یا اضافه کردن صحنه ی جدیدی را دارد؟
خب! این نظر من بود…صحنه هایی که بازیگران برای نمایش آماده کرده بودند تقریبا انعطافی برای تغییر شرایط نداشتند.
صحنه ی نخست اجتناب ناپذیر بود.
مهم نبود چه کسی چه پیشنهادی دارد…هدف همه این بود که خانم را راضی کنند به رفتن آقا.
و در صحنه ی بعد ، تقریبا جایی برای مداخله وجود نداشت.
فاجعه فقط به آرامی می رفت تا آغاز شود.
با خود فکر میکردم که کاش میشد پیشنهاد کنم صحنه ای به نمایش اضافه شود.
مثلا یک سال قبل.
خانم با تلفن مشغول صحبت با همسرش می باشد.
با یادآوری اتفاقی که یک سال پیش از این در روز تولدش افتاد از او گله می کند. بعد از چند دقیقه صحبت ارتباط قطع می شود.
جوکر اعلام میکند :«یک روز بعد»
خانم بی حوصله مشغول انجام کاری است.
آقا با هیجان از در وارد می شود…روی زمین زانو می زند…و هدیه ای بسیار ارزشمند به همسرش تقدیم میکند.
خب! یک هدیه ی بی مناسبت ، خاطره ی تلخ و تکرار شونده ی یک مناسبت غم انگیز را جبران می کند. البته که خانم میفهمد آقا با پرواز شبانه خود را به تهران رسانده تا فقط به او بگوید چقدر برایش عزیز است.
اما خب! ..دوسال بعد برای انجام این کار زیادی دیر است.
در همین افکار هستم که آقایی پیشنهاد میکند صحنه ای به نمایش اضافه شود.
خیلی تعجب می کنم…و البته خوشحال می شوم.
جالب است…نه؟
او پیشنهاد میکند زمان را به عقب بر گردانیم.
خانم و آقا هنوز ازدواج نکرده اند…در کافی شاپی مشغول صرف قهوه هستند.
آقا ضمن ارائه ی دلایل منطقی از معضلات زندگی زناشویی و مشکلات احتمالی صحبت می کند.
فضای تصمیم گیری از یک جو عاطفی به یک محیط منطقی تغییر ماهیت می دهد.
و هر دو نفر توقعات عقلانی از آینده ی خود دارند.
خب!
تئاتر شورایی تمام شد.
جوکر از همه تشکر کرد… و البته نتیجه گیری همیشگی ..!
«گفتگو حق همه ی ماست…نه از کسی سلب کنیم…نه از کسی پنهان کنیم»
*تصاویر مربوط به پانزدهمین جشنواره بین المللی تئاتر دانشگاهی است.
منبع: تئاتر شورایی: تئاتر و شهروندی، نشر شهر، 1394، ص. 427