تاج و تختِ کلادیوس شاه

سرکوب شدگان و سرکوبگران

آگوستو بوال
ترجمه: علی ظفرقهرمانی نژاد

آگوستو بوال (1931-2009)

سرکوب شدگان و سرکوبگران را نباید ساده انگارانه با فرشته ها و اهریمنان اشتباه گرفت. نه اینان و نه آنان جایگاه مطلقی ندارند. از آغاز کارم با تئاتر شورایی در بسیاری موارد هم با سرکوبگرانی کار کرده ام که در میان سرکوب شدگان بوده اند و هم با سرکوب شدگانی که دیگران را سرکوب کرده اند.
در سال ۱۹۷۷ وقتی با دهقانان سیسیل در جنوب ایتالیا کار می کردیم، نمایشی آماده کردیم که شهردار شهر گادرانو را به عنوان سرکوبگر بزرگ فقرا نشان می داد. هنگام اجرای تئاتر مجادله، خود شهردار وارد میدان شد و درخواست کرد نه جای شخصیت سرکوب شدۀ اصلی – آنطور که مرسوم است- بلکه جای شخصیت شهردار – یعنی خودش – قرار گیرد تا بلکه اعمال خود را بهتر توجیه کند.
شهردار خوب می دانست که چه می کند؛ اقدامات خصمانه و استدلال های افراطی او بر صحنه صرفاً باور دهقانان را در مورد شخصیت واقعی او تقویت کرد. این سرکوبگر چون می دانست چه می کند و چگونه عمل می کند، نه می شد او را تغییر داد و نه خودش خود را به چیزی که نبود و نمی خواست باشد تغییر می داد؛ او هم از عمل ناشایست خود آگاه بود و هم از سودی که از آن حاصل می کرد. کار با چنین فردی اتلاف بیهودۀ وقت و بی احتیاطی محض است. اما مبارزه با او به راستی ارزش زحمتش را داشت، زیرا در انتخابات بعدی شکست خورد.
همچنین سرکوبگرانی هستند که می دانند چه می کنند، اما با گفتن اینکه «هیچ راه دیگری نداشتم» خود را مبرا می کنند و با آنکه موافق کار خود نیستند، می گویند مجبور به انجام آن اند. نمونه اش مأمور پلیسی بود که در یکی از جلسات معمول شکنجه در سال ۱۹۷۱ زانوی مرا خرد کرد و هربار که به من شوک برقی می زد، اینگونه پوزش می طلبید:
«واقعاً شرمنده تونم، من هیچ مشکلی با شما ندارم، بالاترین احترام ها رو برای شما که یه هنرمند واقعی هستین قائلم – ولی شغل من اینه، زن و بچه دارم، باید نون دربیارم، ناچارم کار کنم و . . . حالا از بد روزگار شما خوردین به پست من . . .»
با آدم های کلبی مسلکی مثل او نمی توان کاری کرد، همانطور که درمورد آن افسران رده پایین پلیس در اروپای تحت اشغال زمان جنگ دوم جهانی نمی شد کاری کرد؛ همان هایی که قربانیان خود را گیر می انداختند و تحویل گشتاپو می دادند تا در اردوگاه های کار اجباریِ نازی ها کشته شوند. آنان نیز مدعی بودند خانواده دارند و باید نان دربیاورند، در ضمن آنان قربانیان را یک مشت جهود، کمونیست، کولی و همجنس باز می دانستند . . . که اهمیت چندانی ندارند.
آدم هایی از این دست – مقلّدان مضحک پینوشه و دزدهای دیگر – را نباید با این استدلال بخشید که ایشان «دست پروردۀ جامعه اند»، زیرا آنها در جوامعی بار آمده اند که افراد با اخلاق نیز در آن بار آمده اند. هیچ جامعه ای شهروندانش را تولید انبوه نمی¬کند – همۀ ما در قبال اعمال خود مسئولیم.
بارها این ادعای شرم آور را شنیده¬ام که حتی «هیتلر، هیولا به دنیا نیامد و این جامعه بود که او را هیولا کرد.» نظر من عکس این است. نمی توانیم وانمود کنیم که نمی دانیم صاحب ارادۀ آزاد هستیم. هر یک از ما در یک موقعیت سیاسی و اجتماعی واقعی در قبال انتخاب های خود مسئولیم. چنین موقعیتی پر زور و تعیین کننده است، اما جلو همۀ انتخاب ها را نمی گیرد. سرگذشت مردم و زندگی نامۀ افراد کار دست تقدیر نیست. زندگی های خود را خودمان می سازیم. زندگی ما بر خطوط کف دستهایمان نقش نبسته تا یک کولی آن را بخواند.
نمی توانیم کسی را ببخشیم و با او سازش کنیم که منفعت شخصی را به بهای نارضایتی دیگران انتخاب کرده و به قیمت مرگ دیگران تصمیم به لذت بردن از زندگی گرفته است. کسانی که می خواهند همه را ببخشند، «که هر دو جانب مسئله را در نظر بگیرند»، یا «مسئله را از همۀ جوانب در نظر بگیرند»، کسانی که سعی می کنند منطق اعمال سرکوبگران را توجیه کنند – اینان افرادی هستند که می خواهند تاریخ را تکرار کنند.
اگر این درست بود که هرکس دلایل خودش را دارد و همۀ دلایل همسنگِ هم هستند، پس بهتر بود جهان همانطور که بود باقی می-ماند. ولی ما همواره می خواهیم دنیا را در جهت جامعه ای بدون سرکوب تغییر دهیم. منظور ما از «وجه انسانی دادن به مناسبات انسانی» همین است: ما دیگر نمی خواهیم انسان – به قول پلوتوس - «گرگِ انسان» باشد.

ما می دانیم همۀ جوامع به واسطۀ ساختارهای متضاد پیشرفت می کنند: پس چطور می توانیم در مواجهه با تضادهایی که خواه ناخواه در آنها سهیم هستیم، موضعِ بخشایش ناب را اتخاذ کنیم: ما همیشه یا حامی سرکوب شدگانیم یا همدست سرکوبگران.
انجام تئاتر شورایی نتیجۀ انتخابی اخلاقی است، یعنی جانب سرکوب شدگان را گرفتن. تلاش برای تبدیل این تئاتر به یک سرگرمی صِرف بی حاصل، انکار آن است؛ و تبدیل آن به اسلحه ای برای سرکوب، خیانت به آن.
درست است که مثلاً جوکر تئاتر شورایی باید بی طرف بماند و سعی نکند افکار خود را تحمیل کند، ولی باید این کار را تنها پس از انتخاب اردوگاهش انجام دهد! بی طرفی جوکر یک وظیفه است و پس از دست زدن به یک انتخاب انجام می شود، یعنی پس از آنکه جانب سرکوب شدگان را گرفت. ذات جوکر تردید است که بذر همۀ یقین هاست؛ نهایت امر کشف است، نه رأی ممتنع دادن.
بگذارید دو مثال بسیار ساده بزنم که مطمئنم همه آن را خواهید فهمید:
یک: در نبرد میان داوود و جالوت، بی طرفی یعنی جانب جالوت سرکوبگر را گرفتن؛ اگر بخواهیم جانب داوود سرکوب شده را بگیریم، باید کمکش کنیم تا سنگ برای پرت کردن پیدا کند.
دو: به آنها که مذهبی هستند یادآور می شوم حتی خدا هم در روز داوری بی طرف نیست؛ داوری او برمبنای جدول ارزش ها خواهد بود.
پیرو مثال دوم، حتی ما که فانی و موقتیم، حتی ما هم باید جدول ارزش های اخلاقی مان را داشته باشیم – باید هم در تئاتر و هم در زندگی به عنوان شهروند صراحتاً جانب سرکوب شدگان را بگیریم، نه همۀ جوانب را.
وقتی موضعی شفاف در قبال یک مسئله نقطۀ عزیمت ما باشد، تنها پس از اتخاذ چنین موضعی می توانیم نسبت به همۀ سرکوب شدگانی که در یک جلسۀ تئاتر شورایی مشارکت دارند بی طرف باشیم: وظیفۀ ما شنیدن حرف های همه و سعی در فهم معنای تمام مداخله های آنان است؛ بله در این صورت می توانیم هر موقعیتی را از همۀ جوانب بنگریم.
کار با سرکوب شدگان یک انتخاب فلسفی، سیاسی و اجتماعی شفاف است.
علت این انتخاب می تواند یک ایدئولوژی باشد؛ اما ایدئولوژی یکی از آن واژه های فراگیری است که می تواند انواع معانی را دربرگیرد. اولین بار فیلسوفی فرانسوی به نام آنتوان دیستو دِتراسی آن را مطرح کرد. او ریشۀ افکار همۀ انسان ها را به برداشت های حسی ما از دنیای خارج – که لزوماً هم حالتی آگاهانه ندارند - نسبت داد.

آنتوان دیستو دِتراسی(۱۸۳۶-۱۷۵۴)

از روی لُغت نامه های امروزی نیز می توان «ایدئولوژی» را چنین معنا کرد:

یک: مجموعه عقایدی است که در حوزه های نظری، فرهنگی و نهادیِ جوامع عرضه می شود. خصلت اش این است که نمی گذارد بفهمیم ریشه در الزامات و منافع روابط اقتصادیِ تولید دارد، و اینکه وجودش به نفع طبقات اجتماعی حاکم است.
دو: مجموعه افکار و اعتقاداتی است که آگاهانه به اعمال یک فرد یا گروهی اجتماعی سمت وسو می دهد.
سه: مجموعه هنجارها و اهدافی است که هر موقعیت عینی را جداگانه مقدر کرده و معمولاً آن را به تعصبات یک حزب سیاسی، فرقه یا مذهبی خاص منسوب می کنند.

پس می بینیم که تئاتر شورایی ربطی به تعریف اخیر واژه ایدئولوژی – که معمولاً استفاده می شود – ندارد. زیرا ما آگاهانه از تمام تعصبات سیاسی یا مذهبی فاصله می گیریم. در عین حال هرگز نباید از یقین و قطعیت تعریف دوم بی بهره باشیم، اینگونه می توانیم توانمندانه با تعریف اول بجنگیم.
در مثال هایی که آوردم از سرکوبگران مُعاندی حرف زدم که در برابرشان نمی توان کاری جز جنگیدن کرد. باید استحکامات و انبار مهمات شان را نابود کرد تا سرکوب شدگان بتوانند خود را آزاد کنند. هیچ استدلالی برای همکاری با چنین دشمنانی موجّه نیست.
این موضوع یک تئاتر نیست: این وظیفۀ شهروندی است!
کسانی هستند که به دلیل بلاهتی قابل سرزنش و یا فرصت طلبی رندانه به صورت پراکنده از بازی ها و تمرین های تئاتر شورایی – بدون توجه به فلسفۀ پشت آنها – بهره می برند و با شرکت های تجاری یا صنعتی قرارداد می بندند تا با کارمندانشان کار کنند. این جُرم سنگینی نیست که با جایی قرارداد ببندی تا کار یا پروژه ات را با گروهی که انتخاب کرده ای انجام دهی، جرم این است که ندانی این تجارت ها هرگز بنا به اصول شان – و بدتر از آن، به دلیل اجیر کردن – اجازۀ آزادی بیان چیزی را نمی دهند که خواست تئاتر شورایی است و بدون آن نابود می شود. اگر بابت کار تئاتر پول می پردازند به این دلیل است که می خواهند بهره وری کارمندان و کارکنان خود را افزایش دهند یا معضلات ارتباطی خود را حل کنند تا بلکه سودشان را افزایش دهند – که کاملاً جزو منطق رقابتی شان است. آنان این خدمت را مثل کالایی تجاری می خرند و بابتش پول می پردازند – از این رو هر کُنشگر تئاتری که در چنین مسیری بیفتد خود را به یک کالای تجاری تبدیل می کند.
برخی برای اینکه خود را توجیه کنند ادعا می کنند از آنجا که تئاتر شورایی ابتدا در کشورهای فقیر و غیرصنعتی امریکای لاتین شکل گرفته، لازم است با «جوامع پیچیده تر» وفق داده شود – این استدلال نشان از بدعهدی ذاتی یا کوته نگری عمدی دارد.
همۀ جوامع انسانی پیچیده اند: آنچه می تواند ساده (انگارانه) باشد طرز نگرش مردم نسبت به آنهاست. برخی افراد از دیدن، حس کردن و فهمیدن ظرافت های موجود در فرهنگ های دیگر – فرهنگ هایی غیر از خودشان – یا حتی فرهنگ خودشان، ناتوانند. و چون این چیزها را نمی بینند، مدعی اند که وجود ندارند.
افرادی هستند که حتی با اینکه نمونه های عینی جلو چشم شان است، نمی بینند که رفته رفته تعصبات اقتصاد بازار بر جهان حاکم می شود – خدای بزرگ بازار جایگزین همۀ خدایان دیگر می شود! او تشنۀ سود است. در سراسر دنیا ثروتمندان ثروتمندتر و فقرا فقیرتر می شوند. کشورهای افریقایی که ایدز آنها را از پا درآورده مجبورند حتی به بهای کشتار بیشتر، سود بی پایان وام هایشان را بپردازند. چیزی که اهمیت دارد سود است، سودهای سهام: زندگی انسان پشیزی نمی ارزد و از مردگان سودی حاصل نمی شود!
در برابر بازار و سود که در دنیای جهانی شده جای همۀ ارزش های «انسانی» را گرفته است، ما باید موضعی اتخاذ کنیم که فلسفی، سیاسی و اجتماعی است – کنش! نمی توانیم در دنیایی که زندگی می کنیم شناور بمانیم و بخواهیم دلایل عالم و آدم را درک کنیم و سعی کنیم همه – چه آنها که بهره برداری می کنند و چه آنهایی که مورد بهره برداری قرار می گیرند، هم اربابان و هم بنده ها – را توجیه کنیم.
نباید موضع نظری و اقدامات عینی ما ناشی از این باشد که هنرمندیم، بلکه باید به این دلیل باشد که انسانیم. ما شاید دامپزشک، دندان پزشک، سنگ تراش، فیلسوف، رقاص، معلم، فوتبالیست یا جودوکار باشیم – ولی شغل ما هرچه باشد، تکلیف شهروندی ما ایجاب می کند جانب افتادگان و رنج دیدگان را بگیریم.
ما موجودات زنده ایم: به هوا، آب و زمین نیازمندیم. دود هوا را آلوده کرده و ضایعات صنعتی آب را. زمین را نیز دیوار و سیم های خاردار محصورکرده است. پس چه باید کرد؟ هیچ نگوییم؟
ما موجودات اجتماعی هستیم: در دنیای بیرون، کشورهای جنگ طلب و تا به دندان مسلح، خواست خود را بر دیگران تحمیل می کنند، تجاوز می کنند، به بردگی می کشند – منطق شاهزاده قدرت اوست! دنیا را سیاهی فرا گرفته است. پس چه باید کرد؟ ساکت بمانیم؟
خالصانه برای هنرمندانی که زندگی خود را صرفاً وقف هنر می کنند احترام قائلم – مصلحت یا شرایط آنان چنین ایجاب می¬کند– ولی من افرادی را ترجیح می دهم که هنرشان را وقف زندگی می کنند.
تئاتر شورایی هرگز تئاتری برابرنگر نبوده و منکر جانبداری نیست – تئاتر شورایی تئاتر مبارزه است! تئاتری است از آن سرکوب-شدگان، برای سرکوب شدگان، درمورد سرکوب شدگان و در اختیار سرکوب شدگان،یعنی کارگران، دهقانان، بیکار ماندگان، زنان، سیاه پوستان، کودکان، سالمندان و معلولان ذهنی یا جسمی –در نهایت، همۀ کسانی که سکوت بر آنان تحمیل شده و حق موجودیت کامل از آنان سلب شده است.
اما سرکوبگرانی نیز وجود دارند که مُعاند نیستند و گفت وگوی محتاطانه با آنها و تغییرات منطقی در آنها امکان پذیر است.
در سال ۱۹۷۴ از طرف کنسول گری فرانسه در شهر سانتیاگوی شیلی از من دعوت شد با کارگران شیلیایی کار کنم؛ بین آنان فردی که جزو غیورترین شان در نبرد با دیکتاتوری بود، صحنه ای خانوادگی پیشنهاد داد که در آن ناخودآگاه در برابر همسر و دخترانش، خود را فردی دیکتاتور نشان می داد. او در عرصۀ سیاست با دیکتاتوری می جنگید، ولی در خانواده اقتدارات دیکتاتور-مآبانه به خرج می داد.
این کارگر از سرکوب هایی که مرتکب می شد ناآگاه بود، زیرا به نظرش تنها با آن روش می توانست «یک پدر خوب جدّی» باشد و تنها روشی بود که قبول داشت. او انتخاب های سرکوبگرانه اش را با وظیفۀ پدری اشتباه گرفته بود. او از معنای کردۀ خود ناآگاه بود، درست مثل آن نگهبان زندان که پس از یک جلسۀ تئاتر مجادله درمورد رفتار خشن نگهبانان با زندانیان چنین اقرار کرد: «نمی دونستم یه شکنجه گر بودم: فکر می کردم کاری که می کنم تربیت زندانی هاست.»
نگهبان و کارگر هر دو درمورد اخلاق چیزی یادگرفتند و قطعاً رفتارشان را تغییر دادند. آنان سرکوبگرانی بی خبر بودند و تا اندازه ای نگذاشتند به همان صورت باقی بمانند. کار با چنین افرادی ارزشش را دارد و منجر به تغییر می شود.
ممکن است برای شما عجیب باشد که من در ابتدای این مقاله شکنجه گران را تقبیح کردم و حالا می گویم برخی از آنان را می توان بخشید. اما دقت کنید – تفاوت بزرگی بین این دو وجود دارد و من آن را با صحنه ای از نمایشنامۀ هملت (صحنۀ سوم از پردۀ سوم) توضیح می دهم؛ آنجا که کشف و اعلام می شود که کلادیوس شاه قاتل برادر خودش، یعنی هملت شاهِ پیر بوده است. کلادیوس با اینکه دست به دعا می شود و از خدا طلب مغفرت می کند، خودش می داند که بخشوده نمی شود. چرا؟ توضیح اش این است:

«من مرتکب گناه شدهام، اما کدام دعا می تواند مرا نجات دهد؟
دعای “ای قتل پلید از من درگذر”؟
محال است، چون هنوز مالک چیزهایی هستم
که به خاطرشان قتل کرده ام –
تاج و تختم، شوکت و جلالم، و ملکه ام.
مگر می توان عفو شد و در عین حال عواید گناه را نیز نگهداشت؟

آنهایی که مرتکب جرم می شوند نمی توانند انتظار بخشش داشته باشند در حالی که منافع حاصل از جرم های خود را نگه داشته اند و به ارتکاب جرم ادامه می دهند. اگر چنین کسانی را ببخشیم، از جُرمشان چشم پوشیده ایم و همدست شان شده ایم.
ما در مرکز تئاتر شورایی ریودوژانیرو با مردانی کار کرده ایم که زنان شان را کتک می زنند. شرمی که به برخی افراد در حین دیدن خودشان روی صحنه دست می داد، سرآغاز مسیری بود به سوی امکان تغییر. شاید بگویید این چیز کوچکی است. بله، کوچک است، اما جهت حرکت مهمتر از اندازۀ گام هاست.
ما با معلمانی که شاگردان، و پدرانی که فرزندان شان را کتک می زنند، کار کرده ایم: به نمایش درآوردن سرکوب های آنان، این سرکوبگران را شرمنده می کرد و در بسیاری موارد آنان را تغییر می داد. فضای زیبایی شناختی آیینۀ بزرگ نمایی است که رفتارهای پنهان، ناآگاهانه و کتمان شده را افشا می کند.
ما هرگز نباید از کار با افرادی بترسیم یا شرم کنیم که وظایف یا شغل هایی دارند که فرصت و قدرت سرکوب کردن را به آنان می دهد – باید به خودمان و به تئاتر ایمان داشته باشیم.
ولی باید بسیار مواظب باشیم . . . و بدانیم که چطور جانب کدام طرف را بگیریم.

منبع:
Boal, Agusto, Aesthetics of the Oppressed, Routledge, 2006, pp. 103-108

برگرفته از:
تئاتر شورایی: تمرین گفت و گوی انتقادی و تعهد اجتماعی، به کوشش علی ظفرقهرمانی نژاد، نشر نمایش، چاپ اول 1396، صص. 37 تا 48

ارسال دیدگاه

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *