تئاتر شورایی برای چه و برای که؟
فرحناز زرین نعل
تئاتر شورایی از خاستگاهش تا جایگاه موجود مسیری را پیموده است پر از نشیب و فراز، پر از حقیقت و راز، پر از اسارت و پرواز. اما هرگز زانوهایش بر زمین ناامیدی ساییده نگردیده است.... چرا؟
پاسخ این است: زیرا این صدای کسانی است که در حصر سرکوب اند...که در بند تحقیر اند. اینان هرگز زمین را به مقصد آرزوهایشان، روزهای بهتر، خوشبختی عادلانه تر و سعادت جاودانه تر ترک نمی گویند.
زمین، این زمین پیر و این زمانه ی دیر، هرگز به یاد نمی آورد روزی را که بتوان بی پروا گفت "آه! جای ستم دیدگان خالیست" آری. تا صحنه از بازیگران تهی نشود، تئاتر به پایان نرسیده است. پس چگونه می شود روزی را متصور گشت که دامن "تئاتر سرکوب شدگان" از مسیر هنر برچیده شود؟ مگر روزگاری که دیگر هیچکس خود را مصداق سرکوب نیابد. به راستی آن روزی است که این تئاتر مبداء را به مقصد پیوند زده باشد و من فکر می کنم آن روز زمان خوبی است برای به انتها رسیدن آن!!
سوال دیگراین است: به راستی تئاتر شورایی چه هدفی را دنبال می کند؟
می توان گمانه زنی های متعدد کرد:
- آموزش نوعی دموکراسی هدفمند؟
- نهادینه کردن صلح؟
- آرایش یک توده ی بی نظم انسانی به شکل فضایی لبریز از الگوهای مشارکتی؟
- معرفی فرهنگ گفتگویی که شنیدن صدای مخالف در آن اصل باشد؟
- ایجاد نوعی تعامل دوسویه میان اقشار و طبقات مختلف یک جامعه؟
و به راستی ما را به این فضای چند صدایی و مشارکتی چه حاجتی است؟
- سرپوشی برای سرکوب ها؟
- روشی برای اثبات توانمندی ها؟
- تعمیق دموکراسی...تضعیف تک صدایی؟
- تنظیم روابط انسانی بر اساس آرمان های صلح آمیز؟
- تشدید روحیه ی حق طلبی و عدالت جویی؟
- تضمین امنیت فیزیکی؛ پس از تبیین مطالبات و شکایات موجود؟
- تحریم و تهدید فضای تک صدایی مرسوم؟
- تقبیح تک گویی ها و تک روی ها؟
بله. تمام موارد فوق به اضافه ی بسیاری عناوین و تیترهای دیگر از جمله اهداف فضای شورایی مذکورهستند. فضایی که هنر تئاتر، تنها میزبانی بود که آن را پذیرفت و به اندازه ی به اجرا در آوردنش منعطف و البته مستعد بود.
تئاتری که می گوید مردم باید ارباب صدای خویش باشند، نه صدای ارباب خویش (بوال، تئاتر قانونگذار). مردم گرچه برای هم زندگی نمی کنند اما به راستی که باهم زندگی می کنند. شاید درستکارترین شان بتوانند تا حدودی برای هم زیستن را نیز تجربه کنند. بوال چنین مشارکتی را اینگونه ضرورت می بخشد: "اتحاد؛ رمز پیروزی است"(بوال، تئاتر قانونگذار). البته شخصاً با توجه به افکار ایده آلیستی خود ترجیح می دادم این طور بنویسم: "اعتقاد رمز پیروزی است"
باری، هر دو صحیح و در عین حال ناقص اند. تئاتر شورایی تلاش می کند اتحادی از سرکوب شدگان شکل گیرد، با اعتقادی آرمانی و هم شکل، و غایتی به اندازه ی پیروزی حیرت انگیز. اعتقاد یک نفر حماسه نمی آفریند و در عین حال اتحاد بی شکل و بی سامان یک گروه هم چندان ثمر بخش نخواهد بود. گرچه متحدین ؛ معمولا گروهی هستند از معتقدین.
گذشته از بررسی آمال و آرمان های این تئاتر جوان باید پرداخت به زمینه های شکل گیری و مکان های مناسب برای رشد و بالندگی آن در اجتماع. یکی از مهمترین نهادهای ممکن برای پیاده سازی این روش اجتماعات مربوط به آسیب دیدگان است: زندان ها، ندامتگاه ها، کانونهای اصلاح و تربیت و مراکز دارالتادیب، مراکز ترک اعتیاد، اماکن نگه داری و بازپروری زنان و دختران بی سرپرست و آسیب دیده و طرد شدگان جامعه و آنانی که در آستانه ترک زندگی اند: مبتلایان به ایدز. آسایشگاه های نگهداری از معلولین و مصدومین جنگ(فضایی که مملو از نوستالژی های تلخ؛ حرف های تلنبار شده؛ قلب های مطرود و یادگارهای فراموش شده است) آسایشگاه مراقبت از معلولین وسالمندان(نظیر کهریزک و سازمان بهزیستی در کشور خودمان)، نوانخانه ها و نهاد های حفظ و حراست و پشتیبانی از کودکان بی سرپرست.
البته مراکز و نهادهای نام برده ی فوق فقط بخش کوچکی از زمینه ی فرآیند نهادینه کردن صلح و دموکراسی در اجتماع را شامل می شوند.
می توان گام های بلندتری برداشت و افق های دورتری را کاوید. تئاتر شورایی فقط با هدف تسکین محرومین و تبری محکومین و تصدی سمت مسئولین شکل نگرفته است.
به راستی اگر نیک بنگریم این تئاتر می تواند حریم هایی به مراتب خصوصی تر را نیز تحت پوشش بگیرد:
فضایی به صمیمیت یک خانواده؛ خانواده ای با مشکلات و تنش ها و سردرگمی ها و نگرانی های امروز.
و در مقابل؛ فضایی به رسمیت صحن علنی مجلس؛ مجلسی با تضاد ها و تناقض ها و تعارض های هر روز.
تئاتری که امروز بزرگترین دستاورد آن پاگشا شدنش به مجلس قانونگذاری یک کشور است و فردا می تواند دعوت میزگرد های سازمان ملل را بپذیرد.
تئاتری که صرفاً یک فن یا هنر تلقی نمی گردد، بلکه یک الگوست. الگویی که ثبات آن در گرو حضور اکثریت است؛ نه حصول رأی اقلیت برای تصویب سلسله قوانینی که هرقدر انعطاف کمتری برای تغییر یا تجدید داشته باشند آن ها را روشمندتر و هدفمند تر جلوه می دهند و هرقدر دستکاری- یا به عبارتی درستکاری- تفکری مشکل تر باشد؛ جای گرفتنش در زمره ی ایدئولوژی های جامع و قابل و کامل با سهولت بیشتری صورت خواهد پذیرفت. این تئاتر، تنها واسطه ای میان دنیای مقهوران و مسئولان نیست، نوعی مدد کار اجتماعی برای ناکامان محسوب می شود.
شعار عدالت بر فراز پرچم عادت رنگ نمی بازد.این تئاتر به ما می آموزد: هرگز سرخورده نباش! و به آن خو مگیر.
به هرحال من تعریف خودم را از عدالت دارم: به راستی که عدالت یعنی حق برای همه یکسان اعمال شود. در یک بیمارستان روانی می توان «رنگین کمان آرزو»ی بی نظیری ترسیم کرد. چه کسی می گوید آنها با مفهوم سرکوب بیگانه اند؟ شاید هیچ مکانی برای داشتن یک «تئاتر مجادله» ی غنی و کارآمد مستعد تر از یک کلاس نهضت سواد آموزی یا بند عمومی زندانی مطرود و دور افتاده نباشد.
به راستی چه کسی شبستان مسجد یک محله ی فقیر نشین را جز عبادت، صرفاً منحصر به برپایی مراسمهای مناسبتی؛ گرد هم آیی معتمدین محل به منظور دست و پا کردن چند تخته قالی و چند تکه اثاثیه برای تجهیز جهیزیه ی دختر ظاهرا گمنامی که همه می دانند کیست، و یا فراهم آوردن خوراک نذری می نماید؟
شاید دیوارهای رنگ و رو رفته و چشم انتظار منزل خیر نیکوکار همین مسجد هم بتواند از طریق هنر مشارکتی تئاتر؛ آبستن مولودی به نام صلح و دوستی گردد.
چه سرکوبی فراتر می رود از احساس معلولی 17 ساله که قدم هایش را دست تقدیر و هدف هایش را ترس تحقیر برای همیشه روی آن ویلچیر ناخوشایند زنجیر کرده اند؟
پسری که تا ابد در بند این سرنوشت ناخواسته در کنج اتاق شماره ی 2، بخش ارغوان آسایشگاه معلولین کهریزک می پوسد وقتی از من پرسید:" واقعا خدایی وجود دارد؟"... من هرگز نتوانستم پاسخی عریان و صادقانه به او بدهم. اما گمان می کنم می توان تمام آنها را به تئاتر سرکوب شدگان سپرد. شاید راه بهتری برای این عقده های فروخورده، این تشویش ها و این تردیدها سراغ داشته باشد.
هیچ فیلم، داستان، سرود، شعر یا ترانه ای نمی تواند زنده تر از تئاتر شورایی به بیم و امیدهای یک مجرم زندانی بپردازد. دادگاه خانواده، دادسرای جنایی، معاونت فرهنگی دانشگاه، بخش انتظامات و حراست ادارات، مراکز حمایت از کودکان سرطانی، دانشجویان معترض، اخراجی یا تعلیقی، بنیاد شهید و ده ها مورد دیگر برای چنین تجربه ای مستعد و مناسب هستند.
حرف های زیادی برای گفتن وجود دارد، اما شاید گوشهای زیادی منتظر شنیدن شان نباشد ... از آسایشگاه سالمندان کهریزک تا شیرخوارگاه آمنه، تا حوالی امین آباد، تا نزدیکی های سازمان بهزیستی، به اندازه ی یک روز اجرا زمان لازم است.
پی بردن به احساس کسی که قربانی عقاید بسته خویش شده و تن به بازنگری باورهای خود نمی دهد، نیازمند اجرای یک تئاتر شورایی است. تئاتر شورایی در حقیقت نوعی تعامل فرهنگی است میان هنر و جامعه. شاید مهم ترین نکته ی مثبت آن در این باشد که تئاتر است و به این تعامل وجه زیبایی شناختی می بخشد.
اگر غذای سلف دانشگاه بیشتر به یک شوخی بی مزه شباهت دارد، اگر فلان استاد نالایق ترجیح می دهد به جای انتقاد، از باورهای شما انتقام بگیرد، اگر افزایش تصاعدی حقوق یکی از منشی های محل کار بدون هیچ دلیل موجهی قابل هضم نیست، اگر برآنیم تا همدردی و همدلی خود با متکدیان و فرودستان جامعه ی شهری را در محلولی زلال تر از منت چند برگ اسکناس بی ارزش بیامیزیم، اگر هنوز در بحث آزادی های فردی که حق طبیعی ماست با خانواده به نتیجه ای نرسیده ایم، اگر خود را مصداق یک مروج فرهنگی می دانیم یا به تریبونی جدی تر از مباحث خانوادگی برای اظهار عقاید سیاسی نیاز داریم؛ مطالعه ی کتاب "تئاتر مردم ستمدیده" آگوستو بوال بدون تردید پیشنهاد مناسبی است ... تکنیک های این تئاتر را باید آموخت و بر ریسمان زندگی آویخت.
باید از گفتگو لذت برد، از تفکر منتقد، مخالف و یا حتی معاند استقبال کرد، خود را از اتهام و تبعیدی که به منظور سرکوب رؤیاهای مان برای خود در نظر گرفته ایم باید تبرئه کرد، باید از تبعیض و تحقیر رنجید، از تکرار صداهای یکه ای که همیشه محکوم به شنیدن آن هستیم کلافه شد، و در را بر احساسات بیان نشده گشود. باید از معضلات طرح نشده، قله های فتح نشده، سرکوب های رفع نشده تا آنجا که امکان دارد به تنگ آمد ... آری ... اکنون شرایط مساعد است: حال می توانیم مناسب ترین بازیگر برای تئاتر شورایی باشیم! اینگونه تئاتر شورایی را با چشمانی روشن و قلبی آگاه در مقابل خویش خواهیم یافت.
یادمان باشد کسی ما را بازیگر حرفه ای و مجرب نمی شمارد، کسی از ما انتظار ندارد به جای "جین سیمونز" در نقش "اوفلیا" روی سن برویم و نقش آفرینی کنیم. این تنها فرصت هنری زندگی ماست که مصرانه از ما می خواهد در نقش خودمان وارد صحنه شویم. شاید هرگز دغدغه هایمان آنقدر جدی نبوده اند که ارزشی برای مطرح کردن شان قائل شویم، اما اکنون که خود را از یک مجاز بزرگ به نام زندگی رهانیده و در یک حقیقت بزرگ تر به نام تئاتر می یابیم، می توانیم انسان موثرتری روی این کره خاکی باشیم، شاید دیگران بی صبرانه منتظر شنیدن حرف های ما باشند. آن هایی که خود جسارت خارج شدن از توهم انسان همیشه مطیع را ندارند، در خارج از صحنه تئاتر چشم به دهان ما دوخته باشند. به شکل غیر قابل توصیفی امیدوار باشند از زبان آن ها سخن بگوییم. البته به نام آنها و نه به جای آنها(بوال، تئاتر قانونگذار) و دغدغه های مشترک خود و آنان را مطرح نماییم، از تفکرشان دفاع کنیم و سرکوب گران عواطف شان را محکوم نماییم.
اما کاش هر کس بداند که هرگز کسی بیش از خودش نمی تواند مدافع و گویای خواست او باشد. ما همه برای بازی کردن نقش یک انسان روی صحنه ی تئاتر ارزشمند و قابلیم. به هر حال؛ جنبه ی روانی چنین تجربه ای بر نتیجه ی نهایی اش اولویت دارد و درسی که به ما می آموزد این است: "چگونه دست یافتن به آزادی نباید مساوی از بین بردن آرامش باشد".
خود را جدی بگیریم...تئاتر را باور کنیم...آزادی و آرامش را به دست آوریم.
منبع: تئاتر شورایی، دفتر نخست، نشر جهاد دانشگاهی، سال 1389