برگردان: آرش ابرازی بخشایش
این متن برگرفته از بیست و چهارمین گنگره بین المللی نمایش خلاق در آموزش است
مربی کارگاه: روبین پاسکو (Robin PASCOE)
مترجم: زَکی اُوزِن
گزارش نویس: مَلِک ییلدیریم، ایلیف اًوزک
روز اول
تسهیلگر: سلام خوشآمدید.از اینکه قراراست با شما کارکنم خیلی هیجانزده هستم. این تاریکیکم باعث اسرارآمیز شدن می شود. من درحالت کلی با به کارگیری اسلایدها با دانش آموزانم کار میکنم. بنابراین اطلاعاتی در من کسب خواهیدکرد. من در دانشگاه، با معلمانی که در موسسات آموزش عالی آموزش میدهند، کار میکنم. از طرفی با معلمان ابتدایی در پنج زمینه در برنامهی درسی استرالیا کار میکنم. هم زمان مدیر انجمن بینالمللی نمایش / تئاتر و آموزش(IDEA) هستم.
مترجم: سلام من زکی اوزن مترجم این کارگاه هستم. البته کسانی هستند که بهتر از من انگلیسی صحبت میکنند ،اما برای انجمن ما حساسیت بالایی در برقراری یک ارتباط دقیق و درست وجود دارد. به همین دلیل من را انتخابکردند. ممنون میشوم برای برقراری ارتباط با تسهیلگر کارگاه به زبانانگلیسی صحبت نکنید و زبانترکی سوالهایتان را بیانکنید.
تسهیلگر: خیلی ممنون ازینکه اجازه دادید من به زبان مادری خودم در این کارگاه صحبت کنم. من شمارا دعوتمیکنم با هم شروعکنیم به انجام دادن کار. بیاید همه با هم لذت ببریم. میخواهم باشماکارگاهی را قبلا برای دانش آموزانم انجام دادهام را پیادهسازیکنم. خیلی چیزها قرار است از شما یاد بگیرم. همانطور که میدانید با فعالیت آمادهسازی شروع خواهیمکرد اما برای این کار لازم نیست به شکل دایره دربیاییم. فضاهایی که درکارگاه خالی است را پرکنیم. نقطهای را روبروی خود مدنظر قراردهید. اما همزمان چند نقطه دیگررا مدنظر قرار دهید. یکدیگر را هل ندهیم. با اشارهی من به سمت نقطهای درنظرگرفتهاید حرکتکنید و برگردید سرجای خود و نقطهی دیگری رادر نظرگرفته به سمت آن حرکت کنید. زمانیکه دستهایم را به هم زدم برگردید لطفا شروع کنید.
تسهیلگر دستهایش را به هم میزند.
تسهیلگر: وقتی به سمت نقطهی اول حرکت میکنید، قبل از رسیدن به آن نقطهی دیگری را مدنظر قرار دهید و به سمت آن حرکتکنید. اصلا از حرکت نایستید. حالا به حرکتهایمان قصهای اضافه میکنیم. مانند کسی حرکتکنید که در مدرسه مرتکب خطاشدهاست و به سمت دفتر مدیر در حال حرکت است. حالا مانند کسی حرکتکنید که برای گرفتن لوح تقدیر و جایزه به سمت مدیر میرود. مانند یک انسان پیر به سمت نقطه مدنظر حرکتکنید. عالی. فوق العاده...مثل یک پیرمرد اما پیرمردی که از وحشت با عجله قدم میزند، حرکتکنید. حالا مانند انسانهای مسن راهبروید و در حین راه رفتن با افرادی که از کنارتان رد میشوند ازتباط برقرارکنید. سلام علیک و چگونهاید و جملهای دیگر نیز به کار ببرید.
خب بیحرکت بایستید. خیلی ممنون
خب حالا قصه را کمی تغییرخواهیم داد. شما جوانان «خونسردی» خواهیدبود که در بلوغ زندگی میکنند. مانند جوان بالغ حرکتکنید. وقتی از کنار کسی رد میشوید برای او قیافه بگیرید. این ژست خاص شما باشد و همراه این ژست صدایی نیز از خود درآورید. این صداها هیچ معنایی ندارد فقط مثل انسانهای «شش ماهه» زیر لب هی غرغر کنید.
بسیار خب. فکر میکنید چرا زمانیکه با دانشآموزان نمایشخلاق کارمیکنیم، فعالیت آمادهسازی را انجاممیدهیم؟ اصل آن برای این است که دانشآموزان متمرکز شوند و برای شروع کار آماده شوند. فعالیتهای آمادگی شامل فعالیتهای فیزیکی، ذهنی، حسی و اجتماعی است.
الان کسانی که کنارتان ایستادهاند جفتهای شما خواهندشد. بین خودتان یکی «الف» و دیگری «ب» باشد. الفها دستهایشان را بالاببرند. حالا «ب» ها دستهایشان را بالا ببرند. خب کمی قبل ژستها و صداهایی که درآوردی را به یاد بیاورید. نفرات «الف» آنها را دوباره تکرار میکنند و نفرات «ب» با دقت آنها را مشاهده میکنند. چون قراراست مانند همین کار را انجام دهید.
همگی آماده هستید؟ لطفا شروع کنید
حالا نقشها را جابجا میکنیم. نفرات «ب» حرکتهای خود را انجام میدهند و «الف»ها عین همان کار را تکرار خواهندکرد.
تسهیلگر دستهایش را به هم میزند و همه بیحرکت می¬ایستند
تسهیلگر: اینکه چه چیزی را حسکردید و آنچه را که مشاهدهکردید را با همگروهی خود در میان بگذارید.
مشارکتکنندگان شروع به بحث و گفتگو میکنند. تسهیلگر دستهایش را به هم میکوبد
تسهیلگر: تمایل دارم به چیزی اشارهکنم. آن ژست و تقلید صدایی را که از همگروهی خود دیدی برای او تکرارکنید. این کاررا با استفاده از محیط انجام دهید. از فضای کارگاه برای این کار استفاده کنید. ژست ها و صداها را به صورت اغراقآمیزی تکرار کنید.
خیلی عالی. کارتان را پسندیدم. امروز قراراست این ویژگیهای نمایشخلاق را با یکدیگر کار کنیم( ایفای نقش، استفاده از صدا، استفاده از میمیک صورت ، استفاده حالتهای مختلف بدن ، حرکت و جنبیدن و قصهگویی). بنابراین ، ما محیطی را ایجاد خواهیمکرد که موقعیتهای نمایشی را ایجادکنیم.و بعد از آن دربارهی عناصر نمایشخلاق خیلی صحبت خواهیمکرد. تسهیلگر پاورپوینت ها را نمایش میدهد.
تسهیلگر: اجازه دهید من وارد نقش شوم. قرار است من مدیر خانه سالمندان شوم.
تسهیلگر وارد نقش میشود
تسهیلگر: سلام به همگی. امروز در نقطهی حساس قراردارم. یک پیر زن گم شدهاست. به کمک شما عزیزان نیازدارم. لطفا برای پیدا کردن او به من کمک کنید؟
تسهیلگر پروندهایکه دردست داشت را روی میز میگذارد و از نقش خارج میشود.
تسهیلگر: من پرونده را رهاکرده و از نقش خارج شدم. از شما میخواهم که نقشهای دیگری را بر عهده بگیرید. نقشهاییکه قرار است شما بگیرید، نقشکسانی است که به سالمندان کمک میکنند. بعضیها پرستار خواهند شد، بعضیها مددکار اجتماعی، بعضیها باغبان، آشپز نیز میتوانید بشوید. بعضیها پلیس نیز میتوانند بشوند.من به خاطر این اتفاق پلیس رو خبرکردم. لطفا وارد نقشهایتان بشوید.
تسهیلگر به عنوان مدیر مجموعه وارد نقش میشود
تسهیلگر: دوستان بزرگوار تشکر میکنم از اینکه تشریف آوردید. خیلی متاسفم از اینکه یکی از دوستان شما گم شدهاست. او فراموشی دارد. نمیداند که چگونه به این مجموعه برگردد.میتوانم با پرستاران ملاقات داشتهباشم؟ لطفا پرستاران یک جا جمع شوند. مددکاران نیز در جایی دیگر. لطفا پلیسها و آشپزها نیز در نقطهای دیگر جمع شوند.
مشارکتکنندگان در راستای دستورالعمل به گروههای مختلف تقسیم میشوند.
تسهیلگر: پرستاران لطفا بین خودتان راجع به اینکه آخرین بار این خانم را کجا دیدهاید بحثکنید. مددکاران راجع به اینکه چرا رفته است با یکدیگر بحث کنند. باغبانها برای پیداکردن این خانم کجاها را خواهیدگشت؟ آشپزها راجع به اینکه بعد از پیدا کردن او چه غذاهای خاصی برای او ممکن است بپزند صحبت کنند. پلیسها لطفا به همهی گروهها سر بزنید و راجع آن خانم از افراد گروه اطلاعات کسب کنید. بعد از جمع کردن اطلاعات آنها را نیز لطفا با من درمیان بگذارید.
گروهها شروع میکنند به بحث و گفتگو
تسهیلگر: از نقشهای خود بیرون بیایید و همان جایی که هستید بنشینید. پلیس ها قرار است راجع به اطلاعاتی که کسب کردهاند به ما دادههایی را بدهند.
پلیسها:دوستان ما با صحبتی که با پرستاران داشتیم متوجه شدیم که این خانم 86 ساله است. از لحاظ مغزی نیز دچار معلولیت است. ْآنها گفتند که این خانم به خودی خود نمیتواند کاری انجام بدهد و توانایی انجام کاری را نیز ندارد. ما فکر میکنیم تنها مظنون آشپزها و باغبانها میباشند. ما فکر میکنیم این خانم خیلی پولدار است. پسر و دختر دارد. کسانی که در اینجا کار میکنند به خوبی بچههای آن خانم را میشناسند. ما احتمال میدهیم که اورا دزدیدهاند.
تسهیلگر: لطفا وارد نقشهایتان شوید. به نظرتان مقصر کیست و چه کسی او را دزدیده است؟ آشپزها یا باغبانها اینکار را کردهاند؟ مددکاران و یا پرستاران؟ کدام یک از اینها مقصراست. کدام یک از اینها را قراراست برای دستگیرکردن به پلیس بدهیم. فقط یک گروه را میتوانید مقصرکرده و بعد دستگیرکنید.
گروهها دو هم جمع شده و شروع به بحث و گفتگو میکنند.
پلیسها: قبل از هرچیز مدیر این مجموعهی سازمانیافته مسئولیت تمامی اتفاقات را برعهده دارد. در راستای همین مسئولیتها مدیر را دستگیرکردیم.
تسهیلگر: آیا حرفی برای گفتن دارید؟
مدیر: خیلی خنده داره، احمقانه است واقعا. این جرم بر میگرده به پرستاران. لطفا با دقت به این موضوع که گفتم نگاه کنید.
پرستاران: ما فقط داروهای آنها را میدهیم. هیچ مسئولیتی در قبال آنها نداریم.
مدیر: این کار مددکاران اجتماعیه. میدونستند که او تنهاست.
مددکاران: ما توی شیفتهای خود هیچ اتفاقی مبنی بر اینکه اینطوری بشه نداریم. ما قبل از اینکه پست رو تحویل بدیم گزارش مینویسیم.
مدیر: شما باید میدونستید و به من خبر میدادید.
مددکاران: ما گزارش نوشتیم و شما رو اصلا نمیتونیم ببینیم که!
مدیر: نوشتهها، گزارشها، تمام اسناد ثبتی...پس شما مسئول هستید. آشپزها مسئول هستند. مدام برای او غذای خاص درست میکردند. چون میدانستیدکه او پولدار است.
آشپزها: ما از کجا خبرداریم که او پولدار است؟ کسی که به پروندهی این خانم دسترسی دارد شما هستید.
مدیر: در رو باز گذاشتید.
آشپزها: بله چون ما مدام در حال رفت و آمد هستیم برای جابهجا کردن وسیلهها. و از طرفی برای اینکه بوی غذا از محیط خارج شود مجبوریم در رو باز بگذاریم.
مدیر: گزارش رو به شما داده بودم.
آشپز ها: پس قطعا کار کسانی است که دوربینها را دزدیدند. آنها داخل شدهاند.
مدیر: پس قطعا کسانیکه این کار راکردهاند باغبانها هستند.
باغبان ها: من اعلام کردم که درخراب است. سیستم دوربین مداربسته وجودداره. ما به اداره خبردادیم.
پرستاران: با صحبت نمیشودکه کارها در بخش اداری با نامهی مکتوب باید انجام شود. گزارش نوشتیم اما شما نخواندید. وقتی کسی تقصیر را برگردن دیگری میاندازد قطعا خودش مقصر است(مقصود مدیر است).
مدیر: من مقصر نیستم.
در همهی گروهها یک مشارکتکننده از خودشان دفاع میکند
باغبان ها: ما هم مقصر نیستیم. مدیر اثبات کنه که مقصر نیست.
مدیر: من مقصر نیستم.
پلیسها: وقتی ما برای بازجویی آمدیم یکی از پرستاران از این مجموعه جداشده بود. چه زمانی این اتفاق افتادهاست؟ ا پرستار میتونه مقصر باشه. باید تحتنظر باشه.
پرستاران: من شیفت ساعت 12 قرص او را دادم و به پرستار بعدی سپردم.
پلیس: ما به خاطر شکی که به او داریم مجبور هستیم او را نیز بازداشت کنیممیتونه با دزد همکاریکرده باشه.
تسهیلگر: ممنون از همهی شما. پیرزن کجاست؟ میتوانم قسمتهای بازگو نشدهی داستان را برای شما بازگو کنم. لطفا هرکسی در هرجایی که احساس راحتی میکند بنشیند.
لیدر در اسلایدها قصه را بازگو میکند« پسر جوانی است که در نزدیکی خانهی سالمندان زندگی میکند. اسمش ویلفرد است. هنگامیکه از درخت بالا میرفته متوجه جای پیرزن شده و با فریاد هیییی گفته بود. اما کسی صدای او را نشنیده بود. نه پرستاران نه آشپزها نه مددکاران اجتماعی و نه پلیسها متوجه این فریاد نشده بودهاند. یک بار دیگر فریاد زده بود و دوباره کسی نشنیده بود. این پسر بچه متوجه جای پیرزن در بین درختها شده بود.
تسهیلگر: گروههای 4 نفره تشکیل دهید. در این گروهها قراراست از تصویر ثابت استفادهکنیم. فقط در نقشهای خود نیستید. بلکه به خودتان فکر کنید.
اول خارج از نقشهایتان یعنی خودتان ،
1. در این تصویر بچهای را به تصویر بکشید که در هنگام فریاد زدن ویلفرد، صدای او را میشنود. دقیقا لحظهی فریاد ویلفرد.
2. تصویری ثابت در لحظهای که میفهمید چه چیزی میخواهد دربارهی پیرزن به شما بگوید.
3. تصویری مربوط به لحظهای که متوجه حضور پیرزن میشوید.
در گروههای 4نفره این تصاویر را با استفاده از بدن و حالتهای صورت افراد گروه ساخته میشود. افراد گروه هریک این تصاویر راباید بسازند. زمانی که همگی تصویر مربوط به توضیح شماره یک را ساختند بدون صحبت بین اعضای هر گروه بلافاصله اعضا تصویر شماره دو را بسازند و ....
همگی آماده هستید؟ زمانیکه یک دو سه گفتم شروع میکنید و با اشارهی منکه با دستزدن انجام میشود تصاویر را شکل بدهید.
تسهیلگر دستهایش را به هم میزند و اعضا تصاویر را به نمایش میگذارند.
تسهیلگر: خب حالا قصه را ادامه بدهیم. در زمانهای قدیم پسر بچهای بود به اسم ویلفرد. این پسر بچه بزرگ نبود اما خانهی او در کنار خانه سالمندان بود. او هر روز زندگی این افراد را از نزدیک مشاهده میکرد. خب ویلفردکیست؟ دربارهی او سوالهایی مطرح خواهیمکرد. در اینجا از تکنیک« نقش بر دیوار» استفاده خواهیمکرد.
تسهیلگر کاغذ نقاشی بزرگی را بر روی زمین پهن میکند و بدن ویلفرد را بر روی آن میکشد.
تسهیلگر: هر چیزی را که راجع به این پسر بچه به ذهنتان میرسد را بر روی کاغذ کوچکیکه به شما دادهشدهاست میتوانید بنویسید. این کار را برای این انجام میدهیم که بتوانیم سوالهایی که راجع به این شخصیت پرسیدهمیشود را جوابی برایش پیدا کنیم. چیزیهایی که در ذهنتان میآید مثل: کجا زندگی میکند، چه چیزی میپوشد، چه چیزی میخورد، لباس زمستانی دارد یا نه و سوالاتی ازین قبیل که مربوط به زندگی او میباشد را میتوانیم بپرسیم. همگی با هم قراراست که شخصیت او را شکل دهیم. هر سوالی که در ذهنتان در رابطه با او وجوددارد را بپرسید و جوابهای آن را هم بنویسید.
مربی کارگاه بدن ویلفرد را برروی کاغذ میکشد. مشارکتکنندگان سوالهایی مربوط به این پسر بچه میپرسند و همزمان تلاش میکنند که پاسخی برای این سوالها پیدا کنند. مشارکتکنندگان بر روی کارت برچسبها سوالها و جوابهای خود را مینویسند. موزیک شروع به نواختن میکند. تسهیلگر کاغذی که بدن ویلفرد بر روی آن کشیدهشدهاست را به قسمتهای کوچک تقسیم میکند. برروی آنها «بله- خیر» مینویسد و آنها را برروی دیوارها آویزان میکند. مشارکتکنندگان نیز کاغذهایی که در دستشان است را آویزان میکنند.
تسهیلگر: دربارهی ویلفرد چیزهای زیادی لازم است که بدانیم. برای اینکه اطلاعاتی راجع به او کسب کنید فکرها و تخیل همهی مشارکتکنندگان که راجع به ویلفرد نوشتهاند را استفاده خواهیمکرد. اگر از شما میخواستم که نقش ویلفرد را بداههپردازی کنید، خیلی ویلفرد خواهیم داشت. اما نوشتههای شما این کمک را به ما میکند. شخصیت ویلفرد به گونهای است که مجبور هستید در موردش جستجو کنید.
مشارکتکنندگان بر روی برگههای آویزان شده میروند و هرکدام از مشارکتکنندگان چیزهایی که برروی کاغذها نوشته شدهاست را با صدای بلند میخواند.
مشارکتکنندهی اول: ویلفرد 7 ساله است. خانهاش نزدیک خانهی سالمندان است. شلوارک آبی، تیشرت سفید و کلاه سفید میپوشد. با خانوادهاش زندگی میکند. بچهای خجالتی است...
مشارکتکنندهی دوم: با خانوادهاش زندگی میکند یا که تنها زندگی میکند؟
مشارکتکنندهی سوم: آیا شاغل است و یا زمان آزاد زیاد دارد؟
مشارکتکنندهی چهارم: پسرش 5 ساله است و در خالهای ویلایی زندگی میکند.
مشارکتکنندهی پنجم: آیا همهی افرادی که در خانهی سالمندان زندگی میکنند را زیر نظر دارد؟ آیا یکی از آشنایانان و یا اعضای خانواده او در خانهی سالمندان زندگی میکند؟
تسهیلگر بدن طراحی شده ویلفرد را به وسط کارگاه میبرد تا مشارکتکنندگان بتوانند راحت نوشتهها را بخوانند.
یکی از مشارکتکنندگان به باقی پیشنهاد میکند که هرکسی یکی از این کاغذهای کوچک را برداشته و آن را بخواند و باقی اعضا آن را قبول میکنند.
تسهیلگر: لطفاکسی نوشتهی خود را برندارد. همزمان با این کار یک نفر را در نظر بگیرید و با او همگروه شوید و درگروههای خودتان راجع به اینکه ویلفرد چه کسی است بحث وگفتگو کنید....
کافیه. خب الان راجع به ویلفرد اطلاعات عمیقتری داریم، اکنون راجع به قصهی زندگی او اطلاعات عمیقتری کسب خواهیمکرد.
همانطور که خودتان میدانید خانهی او نزدیک به خانهی سالمندان است و تمام کسانی که در خانهی سالمندان بود را میشناخت. آقای جوردن را که ارگ مینواخت را خیلی دوستداشت. خانم هاسکینون را که قصهای هیجانی و ترسناک نیز تعریف میکرد را خوب به صحبتهایش گوش میداد. آقای تیپت را که مدام کریکت بازی میکرد را نیز خیلی دوست داشت. برای خانم میشل که با عصا حرکت میکرد نیز خرید میکرد و همیشه به صدای آقای درایسل غبطه میخورد. بین تمام این انسانهای دوستداشتنی و خانم نانسی آلیسون را از همه بیشتر دوستداشت. چون این خانم مثل ویلفرد صاحب چهار اسم بود. او را خانم نانسی صدا میکرد و تمام رازهایش را به او میگفت.
تسهیلگر: گروههای 6 نفره تشکیل دهید. در هر یک از گروههای شش نفره نقشهای شما به این صورت خواهد بود. یکی از اعضای گروه نقش آقای جوردن را ایفا خواهدکرد. همان کسی که ارگ مینوازد. یکی خانم هاوسکی که داستانهای ترسناک تعریف میکند. دیگری نقش آقای کریکت باز را ایفا خواهدکرد. نفر بعدی خانم میشل کسی که با عصا راه میرود. یکی دیگر از اعضا نقش آقای درایسل با آن صدای کلفت و بلند را ایفا خواهدکرد.
هرگروه قرار است تصویری ثابت به مانند عکس از یک لحظه را به نمایش بگذارند هرگروه به ترتیب این کار را خواهدکرد و همه مشاهده خواهیمکرد.
همانطور که میدانید گروههای شما 6 نفره است ولی من به شما 5 نقش را گفتم. به نظر شما ششمین نقش مربوط به چه کسی است؟ بین خودتان برای پیداکردن نقش بحثوگفتگو کنید.
خب آماده هستید؟ من از سه تا یک میشمارم. تصویری که شما قراراست نشان دهید باید واضح باشد و زمانی که به تصویر نگاه میکنیم نقش هرکس مشخص باشد. ابتدا همه با هم تصاویر را نمایش میدهند بعد از آن هر گروه به نوبت این کار را خواهدداد.
تسهیلگر شمارش را آغاز میکند و همهی گروهها تصویر مدنظر خود را هم زمان به نمایش میگذارند و بعد ازآن به ترتیب تصویر هرگروه را مشاهده میکند. تسهیلگر سوالاتی را درمورد تصاویر میپرسد. بعد از ساختن تصویر توسط هر گروه، تسهیلگر به سمت آن گروه رفته و از آنها میپرسد این شخصیت کیست؟ آن یکی؟ کدام یک از آنها خانم هاوسکی میباشد؟ و سوالاتی از این دست از آنها میپرسد. بعداز اینکه گروه اول تصویر ساختهشدهی خود را به نمایش گذاشت تسهیلگر از سه گروه دیگر میخواهد که بین گروههای خود برای انتخاب شخصیتهای قصه با هم بحثوگفتگو کنند.
تسهیلگر: ویلفرد پسر بچهای بازیگوش بود.( همزمان با بازگوکردن ادامهی قصه، سر یک نخ را به یکی از مشارکتکنندگان میبندد، قصه را ادامه میدهد و نخ را همانطور به مشارکتکنندگان دیگر نیز میبندد). همش در حال جنبوجوش بود. از این طرف به آن طرف مدام در حال دویدن بود. در سالهای اخیر دنبال بازی یکی از کارهای او بود. با اسکیت خود از بین مردم سر میخورد و برای خود راه بازمیکرد و میرفت و مردم به او « ویلفرد بد» میگفتند. همه به او اعتراض میکردند و میگفتند به خانهات برو. نمیدونیم با تو چه باید کنیم.؟همش به دست و پای ما میپیچی و ما رو به هم گره میزنی و حالا به دو راهی قصه نزدیک میشویم. آدمهای دوروبر او مدام میگفتندکه سربهسر آدمهای میانسال نگذار لطفا ویلفرد.
به گروههای دونفره تقسیم شوید. یکی از اعضای گروه نقش ویلفرد را برعهده خواهدگرفت و دیگری یک آدم میانسال خواهد بود. میخواهیم یک جانبخشی دو طرفه را انجام دهیم. در این جانبخشی فرد میانسال ویلفرد را نقد خواهدکرد. گروهها هر کدام این کار را هم زمان شروعمیکنند و قرارنیست برای دیگر گروهها این به نمایش گذاشتهشود. این بداههپردازی را همه با هم در گروههای خود شروع کنید.
اتمام وقت اول
تسهیلگر: مجدد از همهی شما ممنونم. از اینکه با شما کار میکنم خیلی خوشحال هستم و برای من بسیار لذتبخش است. داستانمان را با ویلفرد ادامه خواهیمداد. یک روز وقتی پدر ویلفرد با مادرش در مورد خانم نانسی صحبت میکرد او متوجه این صحبت شد. مادرش گفت: بنده خدا پیرزن. پدرش گفت: حافظهاش را از دست دادهاست اصلا چیز عجیبی نیست چون 96 سال دارد. حالا به گروههای دو نفره تقسیم میشویم. یکی از اعضا پدر ویلفرد و دیگری مادر ویلفرد میشود. این دو نفرراجع به اینکه خانم نانسی حافظهاش را از دستداده ا و اینکه فراموشکار شده قراراست صحبتکنیم. در حین صحبتکردن فراموش نکنید دیوار موش داره و موشم گوش داره. با نزدیکترین فرد به خودتان همگروهی شوید و کاررا شروعکنید. لطفا به این صحبتها اهمیت دهید چونکه ویلفرد حرفهای شما را گوش میدهد. لطفا از نقشهای خودتان بیرون بیایید و به زندگی واقعی مراجعهکنید. آیا در زندگیتان چیزی را فراموشکردهاید؟ چیزهایی را که فراموش شدهاند را اهمیت دهید، آنها را در ذهنتانمرورکنید. با همگروهیتان راجع به اینکه چه چیزهایی را فراموش کردهاید صحبت کنید.
**********
خیلی عالی. حالا قرار است دو تا بداههپردازی جدا داشته باشیم. این بار این بداههپردازی ها را گروههای دیگر نیز مشاهده میکنند. گروههای 4 نفره تشکیل خواهیم داد. ابتدا دو نفردرهرگروه بداههپردازی را انجام میدهد و بعد از آن، دو نفر دیگر این کار را خواهندکرد. این بداههپردازیها حدودا یک دقیقه خواهد بود. بداههپردازی درمورد فراموشکردن چیزی که سعی میکنید آنرا بهخاطر بسپارید، خواهدبود. در گروههای چهار نفره ابتدا دو نفر و بعد از آن دو نفردیگر این بداههپردازی را انجام دهید.
حالا بداههپردازی دوم کمی اغواکنندهتر خواهدبود. یکی از گروهها در مورد اینکه چیزی در زندگیشان است میخواهند فراموش کنند اما فرامش نکردهاند، بداههپردازی خواهندکرد. اگر بخواهیم مثالی بزنیم به این صورت خواهدبود. مثلا در بچگی استخوان پای ما شکسته باشد و زمانیکه فراموش میکنیم تندتند راه میرویم ولی به محض شروعشدن درد متوجه جای شکستگی میشویم و سرعت خود را کم میکنیم. لطفا بداههپردازی این اغواگری ، این حیلهگری را درخود داشته باشد. ببنیم چه چیزی از آب درمیآید.
در گروههای چهار نفره ابتدا گروههای اول بداههپردازی را انجام میدهند و بعد از اتمام آن گروههای دوم بداههپردازی را شروع میکنند.
تسهیلگر: خب حالا به قصه خودمان باز میگردیم. ویلفرد در خانه حرفهای پدر را گوش میداد. ویلفرد از پدرش پرسید حافظه چیست؟ ویلفرد مدام سوال میپرسید. پدرش در جواب سوال او گفت، چیزیکه بهیاد میآوری را حافظه میگویند.
حالا راجع به حافظه قراراست فکر کنیم.
ویلفرد برای پیداکردن جواب سوالش پیش آقای جوردن رفت و او درجواب گفت، حافظه چیزی باحرارت است. پیش آقای هاوسکی رفت. کسیکه قصهای ترسناک تعریف میکرد. او در جواب سوال ویلفرد گفت: چیزی که مربوط به زمان گذشته است، چیزهایی که در زمان گذشته است. بعد از آن نزد آقای تیجکت کریکت باز رفت و از او همین سوال را پرسید و او در جواب گفت: چیزی که تو را به گریه میاندازد، چیزی که گریهآور است. آقای تیجکت به خاطر اینکه دیگر نمیتوانست کریکت بازیکند این جواب را به او داد. پیش آقای میشل رفت، کسی که با عصاراه میرفت، در جواب به او گفت: چیزی که تورا به خنده می¬اندازد. بعد نزد آقای خوشصدا رفت و او در جواب گفت: چیزی شبیه طلا است. مثل طلا با ارزش است. متاسفانه از خانم نانسی که خیلی او را دوست داشت نپرسید. چونکه او نمی¬توانست چیزی رابه یاد بیاورد.
تسهیلگر در فضای کارگاه اشیایی از جمله توپ بیسبال، انواع مختلف پارچه میگذارد.
تسهیلگر: در گروههای چهار نفرهی خود با استفاده از وسایل داخل کارگاه، قوهی تخیل، بدنتان و یا هرچیزی که مدنظرتان است را استفادهکنید برای اینکه قراراست به خانم نانسی هدیه دهیم. این هدیه باید دارای ویژگیهاییکه دوستان او گفتند باشد، کسی که میخندد را بهگریه بیاندازد، به مانند طلا با ارزش باشد، باحرارت باشد، مربوط به خیلی قدیم باشد. ( تسهیلگر صندلی در مرکز کارگاه میگذارد). قرار است هدیههای همگی را یکجا جمع کنیم. شما 3-4 دقیقه زمان دارید تا هدایای خود را بیاورید و بر روی این صندلی بگذارید. در بین گروههایتان راجع به هدیهای که قراراست بیاورید بحثوگفتگو کنید.
مشارکتکنندگان درگروههای خود به بحث وگفتگو میپردازند.
تسهیلگر: هرگروهی هدیهی خانم نانسی را با تشریفات ارایه میدهد. اما این را در نظر بگیریم که تئاتر از آیینها گرفته شدهاست. هرگروه با آیین و تشریفاتی که خودش درنظردارد هدیه خانم نانسی را برروی صندلی میگذارد. به ترتیب کار هرگروه را مشاهده خواهیمکرد. هرگروه با آیین خاص خود میآید و هنگام برگشت به جای خود نیز این کار را ادامه میدهد. موزیک شروع میشود.
**********
خیلی عالی بود. در حدی که اشک در چشمان من پرشد. آیا کار نمایش همین نیست؟ نمایش تجربیات انسان را با دیگر انسانها به اشتراکگذاشتن است. قسمت آخر مربوط به قصه ماندهاست.
ویلفرد برای خاطرهها و لحظات خوب به خانه بازگشت. بلافاصله یک جعبه کفش که تابستان سال پیش خریده بود را برداشت و یک عروسک نیز پیداکرد. عروسک خیمهشببازیکه همه را میخنداند.آن را همراه جعبه در داخل سبد گذاشت. مدلی که پدربزرگش به او هدیه داده بود را به یاد آورد و با غم آن را هم داخل سبد به شکل زیبایی قرار داد. بعد از آن توپ فوتبال خود را که به اندازهی طلا باارزش بود را داخل سبد قرار داد. در راه رفتن به سمت خانم نانسی به لانهی مرغها رفت و یک تخممرغ داغ و باحرارت را انتخابکرد. و بعد از آن پیش خانم نانسی رفت و تمام هدیهها را به او نشانداد. زمانیکه خانم نانسی این همه هدیهی باارزش و عجیب را دید شروعکرد به یادآوردن. قصهی ما تمام شد.
حالا بیاید با هم اجرای نمایش را بررسیکنیم. باهم ببینیم که ما را با خود به کجاها میبرد. بعدا میتوانید به کتاب نیز مراجعه کنید. حالا از شما خواهش میکنم به این چیزهایی که میگویم فکرکنید. پایه و اساس و آجرهای بنای نمایش را چطور و چگونه با هم حملکردیم؟ ما در تمام کلاسهای درسی مربوط به نمایش میتوانیم از تمام این اجزا بهرهمند شویم. حالا اجزای نمایشیکه ما در برنامهی درسی که در استرالیا آنها استفاده کردهایم را به آنها اشاره میکنم.
• شخصیتپردازی و ارتباط بین شخصیتها
• زمان
• موقعیتهای نمایشی
• تمرکز
• نقطهی بحرانی
• مکان و زمان
• لحظههای نمایشی، فضا، سمبل، مشارکتکننده- تماشاچی، زبان و افکار
برای کلماتی که من گفتم ممکن است خیلی هم معنی وجود داشته باشد. شما میتوانید بعد از کارگاه آنها را بهصورت تکتک و دقیق مورد ارزیابی قراردهید.
تمامی اجزایی که به آن اشارهکردیم برای شکلدادن به یک فرایند نمایش مورد استفاده قرار میگیرند. آن مباحث به طور جزییتری درکتابها وجوددارد. ما برای کشف تجربیات دیگران آنها را مورد استفاده قراردادیم. ما این اجزا را برای جمع خودمان مورد استفاده قراردادیم. هیچ یک از آنها را برای منظور و تماشاچی بیرونی آماده نکردیم. محیطی که خودمان بین خودمان خلق کردیم در آن اجراها نهادینه شد. این هم زمان نمایش فرایند محور نام دارد.
تسهیلگر: از بین شما کسی هست که دربارهی نمایش فرایند محور چیزی نشنیده باشد؟ اگر کسی نیست میتوانیم از این قسمت عبور کنیم. ما از تکنیکهای معلم نقش پوش، بارش فکری، نقش بر روی دیوار، صندلی داغ، قصه پردازی برای انجام کار خود استفادهکردیم.
ما در چارچوب یک نمایش فرایند محور هستیم. برای این کار حتما از قصهی یک انسان باید شروع کنیم، قصهای که به ما نزدیک باشد و بتوانیم خودمان را در آن احساسکنیم. امیدوارم که قصه ویلفرد برای شما جذابیت داشتهاست. همین قصهی همزمان به عنوان متن یک تئاتر کودک نیز مورد استفاده قرارگرفت. چیزی که مهم است زمانیکه از قصهی مشابهی استفاده میکنیم، لازم است که از ورژن قبلی خود کمی متفاوتتر باشد. این اولین بار بود که من نقشپلیس را به متن این نمایش اضافه کردم و تجربهی بسیار عالی بود.
**********
داستان «کتاب دزد»را تا بهحال شنیدهاید؟ نویسندهی این داستان یک استرالیایی است. اسم نویسنده مارکوس زوساک است. و در سالهای اخیر از روی آن فیلمی نیز ساختهشدهاست. من این قصه را از بخشی از این کتاب انتخاب کردم . قصه در بحبوحهی جنگ جهانی دوم میگذرد. جایی به اسم موتچینک در نزدیکی داکار است. اردوگاه کار اجباری. قصه از این قسمت فیلم بیشتر الهام گرفتهاست. بچهها با بسیاری از این زندانیها در اردوگاه کار اجباری در نزدیکی آن با اآنها آشنا میشوند.وقتی این قصه را با قصهی خانم نانسی مقایسه میکنیم خیلی دردناک است، اما باوجود این ما این قصه را از نگاه جوانان مشاهده میکنیم. در این قصه پسربچهای دوازده ساله به اسم رودی و دختر بچهای دوازده ساله به اسم لیسجل است. در شروع داستان تنها چیزی که برای شروع داستان با خود داریم همینها است. اما فکرکردن به اینکه زندگی بچهایدوازدهساله در بحبوحهی جنگجهانی دوم چطور میتواند باشد، اینجا نقطهی شروعی برای ما میتواند باشد. زمان کمی داریم. لطفا گروههای دونفره تشکیل دهید. راجع به اینکه یک بچهی دوازده ساله در بحبوحهی جنگ جهانی دوم چطور زندگی میتواند داشته باشد صحبت میکنیم.
تسهیلگر کاغذهای خورد شده را به نماد نان برروی زمین میگذارد.
تسهیلگر: لازم است که قصه را کمی ادامه بدهیم. این قصه را مانند شش تکه از نان در نظر بگیرید. همچنین نمایش کوچکی از نحوهی استفادهی ما از تخیل و نمادها است. نمایش را به منظور قصهگویی به کار میگیریم. این دو شخصیت افراد دستگیر شده را دیدند و سعیکردند با دوچرخههایشان جلوی آنها بروند. در قسمت خالی جاده ایستادند. رودی به یکی از اینها کیفی را داد و بعد از اینکه کیف را به او داد زندانی تکه نانی را برداشت. لیسل گفت که به نظر من این فکر خوبی نمیباشد. رودی پاسخ داد که به نظر پدر من این فکر خوبی است. اگر سریع باشیم دستگیر نمیشویم. او شش تکه نان را در قسمتهای خالی کنار جاده گذاشت. زندانیها کمی بعد خواهندآمد و رودی و لیسل پشت بوتهها مخفیشده و آنها را تماشا خواهندکرد. حالا در گروههای دو نفره کار را شروع میکنیم. یکی از افراد رودی و دیگری لیسل خواهدبود. حالا راجع به این که آیا تکههای نان را به آنها بدهیم یا ندهیم به بحث و گفتگو بنشینیم. همین بداههپردازی را در نقشهای رودی و لیسل انجام دهید.
**********
به گروههای 8 نفره تقسیم شوید. هرگروه سه قاب ثابت را به تصویر میکشد. سریع گروهها را تشکیل دهید. شما زندانیهایی هستید و در مسیر شش تکه نان وجود دارد. قابهای ثابت شامل
1. لحظهی دیدن نان
2. لحظهی برداشتن نان
3. لحظهای که نان را میخورید.
تسهیلگر قراراست قصه را با سه قاب ثابت و یا همان سه مجسمه پیش ببریم. زمانیکه آدم با ژست خاصی حرکت میکند، مانند رژهرفتن، ممکن است تکههای نان را نبیند. اگر شما نان را میدید با کسی تقسیم میکردید؟ این هم قسمتی از قصهای میشود که قراراست شما برای ما تعریف کنید. ما سه لحظه داریم. لحظهی دیدن، لحظهی برداشتن و لحظهی خوردن. اما نقطهی خیلی مهمتری نیز وجوددارد. سربازها شمارا میپایند و زیرنظر دارند. بنابراین این چشمها در هر جای قصه با شما همراه هسنند. فراموش نکنید برای کسانی که شما را قرار است تماشا کنند تصاویر(قاب) درخوری را خلقکنید. یک دقیقه بعد صحبت را شروع میکنیم و بلافاصله بعد از آن تصاویری که شما آماده خواهیدکرد را تماشا میکنیم. برای اینکه ازتصویر شماره یک به شماره دو و از دو به شماره سه برویم با صدای دستزدن من اینکار را انجام میدهید.
در حین تماشای تصاویر راجع به مسیر حرکت اطلاعاتی داده میشود.
تسهیلگر: زمانیکه به شانهی هریک از شما زدم، از نگاه نقشی که در این قاب دارید راجع به اینکه به چه چیزی فکر میکند صحبت کنید.
مشارکتکنندگان: اگر نان را بردارم من را میکشند.
مشارکتکننده: من گرسنه هستم. فقط به گرسنگی فکر میکنم.
مشارکتکننده: ای کاش نان را برنمیداشتم
مشارکت کننده: نههههههه
مشارکتکننده: من برنداشتم
مشارکتکننده: وااای خدای من
تسهیلگر: به شکلدهی این قصه همچنان ادامه میدهیم. در گروههای 8 نفرهی خود هر یک از این قصههاییکه برایتان میخوانم را میتوانید با بداههپردازی در قالب نمایش درآورید.
قصهی اول: همزمان دوتا از زندانیها تکه نانی را میبینند و برای برداشتن آن حرکت میکنند. در هر یک از گروههای 8 نفره یک سرباز نگهبان وجوددارد.
قصهی دوم: همزمان یکی از زندانیها و سرباز تکه نان را میبینند و به سمت آن حرکت میکنند. چون هر دوی آنها گرسنه هستند.
قصهی سوم: لحظهی خوردن نان.
در هریک از گروهها تمامی افراد نقشی را بر عهده باید بگیرند. یکی از قصهها را میتوانید انتخاب کنید. برای آمادهکردن 5 دقیقه زمان دارید.
گروهها برای بداههپردازی و جانبخشی به قصهها آماده میشوند. بعد ازآنکه گروهها کارهای خود را آماده کردند، برای گروههای دیگر به نمایش درمیآورند.
تسهیلگر: دوستان ببینید با چند تکه کاغذ چه قصههایی را شما بداههپردازی کردید و ما آنها را باورکردیم. به این مفهوم بسیار مهم فکرمیکنم. از همین قصه، قصههای دیگری نیز بهوجودمیآید. در دامهی داستان بچه دستگیر میشود و هر یک از اینها دلایل خود را دارد. همه چیز بعد از آنکه شروع کردیم دارای ارزش است. حالا میتوانیم نمایشی را راجع به اینکه چه بلایی بر سر بچهها آمدهاست،آمادهکنیم. آیا مردند؟ آیا دستگیر شدند؟چه بلایی سرشان آمد؟ هرگروهی در زمان کوتاهی راجع به این سوالها بحث وگفتگو کند.
تسهیلگر قسمتی از اتاق را در نظر گرفته و قسمت راست آن را بله و قسمت دیگر آن را خیر و در وسط آن علامت سوال آویزان میکند.
تسهیلگر: حالا یک شاخص ت تصمیمگیری را طراحی میکنیم. از شما میخواهم که در یکی از این محدودهها قرار بگیرید. آیا رودی و لیسل باید نان را به زندانیها میدادند یا نه؟ اگر باید میدادند، به قسمتی که بله نوشتهشدهاست بروید. اگر نباید میدادند به قسمتی که خیر نوشتهشدهاست بروید. اگه از درستی و نادرستی کار آنها مطمئن نیستید در قسمت علامت سوال بروید. این تصمیم را بدون قرارگرفتن در نقش بگیرید. خودتان باشید. کمی آرام باشید. بعد از چند لحظه میتوانید تصمیم خود را تغییردهید. کسانی که در قسمت بله ایستادهاند دلیل خود را بیانکنند.
افرادی که در این قسمت ایستادهاند دلایل خود را بیان میکنند.
مشارکتکنندهی اول: وقتی فردی گرسنه را مقابل خود میبینی، با دیدن او خطر را به جان خریده و تلاش میکنم به سادهترین راه نان را به او بدهم.
مشارکتکنندهی دوم: تمام این اسرا گرسنه هستند و از طرفی همهی آنها را میشناسی. قطعا نان را میدهم.
مشارکتکنندهی سوم: چونکه یکی از این زندانیان پدر من است.
تسهیلگر حالا از کسانی که در قسمت نه ایستادهاند سوال میپرسد
مشارکتکنندهی چهارم: نانی که قراراست به آنها بدهم بیات است و از طرفی اگر نان را به آنها بدم احتمال کشتهشدنشان وجوددارد، پس به آنها نمیدهم.
مشارکتکنندهی پنجم: این دو نفر به اندازهای بزرگ نیستند که بتوانند انتهای ماجرا را ببینند.
تسهیلگر از کسانی که بلاتکلیف هستند سوال میپرسد
مشارکتکنندهی ششم: بلاتکلیف هستم چون چیزهای مثبت و منفی زیادی میتواند اتفاق بیفتد.
مشارکتکنندهی هفتم: آنها دو نفر هستند و نمیتوانند تغییری در این روند ایجادکنند. اینکه آنها نان را بدهند ویا ندهند بستگی به میزان آدرنالینی دارد که در آنها تولیدمیشود.
تسهیلگز: در واقع این زندگی محسوبنمیشود. از طرفی دوستداریم به هم نوع خود کمککنیم و از طرف دیگرگاهی از کمککردن میترسیم. به طور کلی از کمککردن مطمئن نیستیم. این فقط به قصهی ما که در سال 1940 اتفاق میافتد مربوط نمیشود. این قصهای است که به زمان حال نیز مربوط است. در کشور ما چنین کشمکشی وجوددارد. از طرفی به کسانی که برای پناهندهشدن سوار بر قایقها به کشورمان میآیند اجازه ورود نمیدهیم و از طرفی از دانشآموزان خود راجع به اینکه مفهوم انسانیت چیست صحبت میکنیم. نمایشخلاق در این مورد کمک زیادی به ما میکند. ما چون زمان زیادی نداریم وگرنه از تکنیکهای نوشتن از قبیل، تکنیک روزنامه، شعر، گزارشنویسی، ترانه و غیره برای شکلدهی این مفهوم تلاش میکردیم.
در این قصه لحظههای مهمی وجودداشت که به شیوهی نمایشی میتوانستیم برروی آنها کارکنیم. متاسفانه زمانمان تمام شد. میتوانیم یک بحث وگفتگو سریع را انجام دهیم. اینکه قدم بعدی ما چه چیزی میتوانست باشد. کارگاهمان خیلی فشرده بود. از همهی شما ممنون هستم. ازینکه کارگاه را با شما کارکردم برای من بسیار زیبا بود. امیدوارم با وجود اینکه خسته شدید شما هم حس خوبی از کارگاه داشتهباشید. از مترجمتان نیز تشکرکنید. سه کارگاه دیگر خواهیمداشت. کارگاه بعدی راجع به ادبیات و علوم مهندسی و یا علوم پایه به شیوهی نمایش خواهد بود. و روز آخراز نمایش علوماجتماعی و تاریخ استفاده خواهیمکرد.
اتمام کارگاه اول